در تخيلات بي هياهوي لحظه هايم،
باد پرده ها را آرام تكان مي دهد.
رقص ساعت ديواري،
گذر ثانيه ها را به تصوير مي كشد
و در امتدار همه ي بودنها
دلم شور تازه اي در سر مي پروراند
دلم آواز باران را زمزمه مي كند
دلم نم نم باران را ميخواهد
باد ملايمي كوچه هاي خاكي را در مي نوردد
و در خلوتي ساده،
پيام آوران بهار ،
راه خود را گم مي كنند در ميان علف هاي زرد
و دختران بهار ،
هماهنگ با نسيم كوچك نيستند
و با لرزش صداي درختان هم...
...
فصل ِ من
شكوفه هاي بهار را از ياد برده است
دختران بهار هم ،
در ميان برگ ها
پژمرده خواهند شد
و دختران بهار هم ،
در ميان برگ ها
خواهند مرد
... اسماعيل رضواني خو ...